چنانکه مشهوراست و در نقلهای سینه به سینه آمدهاست بْرزو یکی از نوادگان انوشیروان، قرنها قبل از ظهور و بروز اسلام، کاریز(قنات) بجد را جاری ساخت و بنای این دیار کهن را که در آغاز به نام خود او بْرزو نامیده می شد؛ پی نهاد. در طول قرون و اعصار متمادی و سالیان درازی که بر این دیار تاریخی گذشت؛ همزمان با تحوّل و تطوّر زبان و فرهنگ مردم این سرزمین نام آن نیز، دچار تطوّر شده و نهایتاً به شکل امروزی خود (بجد) درآمد. نگاهی به اسناد مکتوب و مدارک تاریخی موجود بیانگر اینستکه حداقل از هشتصد سال پیش تا کنون در نام بجد تغییری رخ نداده است. هرچند در برهه هایی از زمان بعلّت کثرت وجود علمای برجسته و تراز اول و اولیاء الهی و استقامت سرسختانه و مردانه اهالی آن در ورای باروهای بلند قلعه ایمان و علم در برابر حکّام جور که با سوءاستفاده از قدرت، قصد واداشتن آنها به دستکشیدن از باورها و مرامشان داشتند؛ به برج اولیاءالله اشتهارداشته است. مشهور است که همزمان با فتح خراسان در زمان خلافت سومین جانشین پیامبربزرگ اسلام jحضرت عثمان ذیالنورین(رض) مردم بجد با آغوش باز اسلام را پذیرفتند و از این رو سه تن از یاران پیامبراکرم j که مدفن آنها در بجد قرار دارد؛ در بجد مستقر شدند و بجد را بعنوان مرکز فعالیتهای تبلیغی خود برگزیدند
بازدید امروز : 36
بازدید دیروز : 10
کل بازدید : 138158
کل یادداشتها ها : 126
بعد از نماز ظهر راندیم تا آمدیم به سفیدآبه از سر خیل بلوچ یک زن پیراهنی را برای بلوچ دیگر به سفیدآبه فرستاده بود بِاو دادیم آب در آنجا آشامیدیم آمدیم نمک سرخ نزدیک یک درخت خرمای چشمة بود و از آنجا آب برداشتیم و چند مرتبه تکبیر گفتیم وآمدیم نزدیک صحرا به تیمم نماز عصر را خواندیم باز حرکت کردیم چند فرسخ راه رفتیم وقت اذان شام در توی راه مُتر را ایستاده کردیم همگی مایان بسر خود روی بصحرا نهاده شاخها کُنده(چوب) را جمع کردیم یک انباشته بزرگ را انباشتیم و اُچاغ را حفر کرده آتش در دادیم بعد از فریضه شام سِمَاوارهای خودمانرا آتش کرده چای تَیّار (درست) کردیم و شام خورده و هرکدام چند استکان نوشیدیم دور بر دور آتش بسترهای خود را پهن کردیم و بعد از اداء فرض عشاء خابیدیم وقت سحر چند نفر حرکت کردیم و چند لقمه نان خورده نیت روزه کردیم و صبح که شد پیش از نماز مشغول شدم بتحریر و در فکر حرکت شدیم در حین رفتن بیاد ما آمد که ظرف روغنی ما گم شده متحیّر بودیم و مشورت میکردیم که ناگه مُتَر نمدار شد و جان محمد نام افغان در مُتَر بود با او سفارش کردیم که ظرف را بردارد و با او سفارشاتی کردیم بعد از آن آمدیم به هرمک و در آنجا چند نفر بلوچ دیدیم و نهار هم بچه ها خوردند إنشاءالله در فکر حرکت هستیم.
بعد آمدیم بمزار ملک زیارت بجای آوردیم در تاریخ روز 12 صیام سنة 1345 و آخر روز به شهر دزدآب(زاهدان) رسیدیم و مدت سه روز در دزدآب مکث کردیم روز شنبه 15 صیام 1345 به ماشین سوار شدیم بلیط کویته را گرفتیم اول عصر یکشنبه وارد کویته شدیم در کاروان سرای سرکاری منزل گرفتیم و بنده دوست خود مولوی عبدالحمید را دیدم و سه شب که رد کویته بودیم در خانة مشارالیه بودم شب اول با ملاحاجی و شب دیگر تنها و از بنده نهایت خوب پذیرایی کردند وقت عصر که ساعت 6 انگلیسی بود روز دوشنبه 17 صیام از کویته به طرف کراچی حرکت نمودیم مولانا مولوی عبدالحمید تا سر اِستَیشِن(ایستگاه قطار) با من مشایعت کردند و برای من چند دانه تخم مرغ هم آوردند و سفارش خطی را به رفیق خود میر عبدالقادر به کراچی نوشته بودند به بنده دادند و دیگر در سر استیشن هر دو پسر میرزا عباس علی خان را ملاقات نمودم تقریباً در روز 3 شنبه طرف عصر وارد شهر کراچی شدیم بحمدالله خدا را متشکرم مایان را بردند به حاجی خانه که دولت انگلیس برای حاجی ها بنا کرده بود است و تقریباً یکهزار پانصد نفر حاجی افغان در آن مکان بودند یکنفر هم در اوطاق ما مریض بود بنده را در روز دوم که در کراچی بودم بسیار درد سر گرفته و گریة زیاد هم کردم در فراق مادر و جوانان و فرزندان و بر غریبی خود و نوشتة که مولوی عبدالحمید از کویته نوشته بودند به میر عبدالقادر دادم و بسیار از بنده پذیرایی کردند شام وقت افطار در اوطاق شان بودم و وقت عصر نیز باستقبال مولوی عبدالرشید رفتیم که از کویته تشریف می آوردند و شب بعد از افطاریمع (افطاری با) مولوی عبدالرشید برای تماشا و گردش برون رفتیم و در قهوه خانه رفته آبلیمو را نوشیدیم بعد بنده رخصت گرفته سوار بگی شده نزد رفقا بحاجی کمپ رفتم و در آنجا خوابیده بدون سحری روزه گرفتم و صبح دو کاغذ را بطرف خانه نوشتم که تاریخ جمعه 21 رمضان بود و باز ایضاً بخانه دوست خود یعنی میر عبدالقادر رفتم و این حکایات را تحریر نمودم و شب دیگر هم تا روز خانه میر عبدالقادر ماندم تا سه شب و روز رفته رفته در خانه میر یا مولوی عبدالرشید در خانه میر و در قهوه خانه ها میپیمودیم تا اینکه در وقت ظهر بود که مولوی مذکور خیال حرکت بطرف کویته نموده مع مولوی و میر سوار کالسکه شده تا سر استیشن به مشایعت مولوی رفتیم و در ساعت ده10 که ماشین حرکت کرد با جناب مولوی وداع کرده تشریف بردند-