سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بجد شریف
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  محمد فاروق فاروقی بجد[13]
 

چنانکه مشهوراست و در نقلهای سینه به سینه آمده‌است بْرزو یکی از نوادگان انوشیروان، قرنها قبل از ظهور و بروز اسلام، کاریز(قنات) بجد را جاری ساخت و بنای این دیار کهن را که در آغاز به نام خود او بْرزو نامیده می شد؛ پی نهاد. در طول قرون و اعصار متمادی و سالیان درازی که بر این دیار تاریخی گذشت؛ همزمان با تحوّل و تطوّر زبان و فرهنگ مردم این سرزمین نام آن نیز، دچار تطوّر شده و نهایتاً به شکل امروزی خود (بجد) درآمد. نگاهی به اسناد مکتوب و مدارک تاریخی موجود بیانگر اینستکه حداقل از هشتصد سال پیش تا کنون در نام بجد تغییری رخ نداده است. هرچند در برهه هایی از زمان بعلّت کثرت وجود علمای برجسته و تراز اول و اولیاء الهی و استقامت سرسختانه و مردانه اهالی آن در ورای باروهای بلند قلعه ایمان و علم در برابر حکّام جور که با سوءاستفاده از قدرت، قصد واداشتن آنها به دست‌کشیدن از باورها و مرامشان داشتند؛ به برج اولیاءالله اشتهارداشته است. مشهور است که همزمان با فتح خراسان در زمان خلافت سومین جانشین پیامبربزرگ اسلام jحضرت عثمان ذی‌النورین(رض) مردم بجد با آغوش باز اسلام را پذیرفتند و از این رو سه تن از یاران پیامبراکرم j که مدفن آنها در بجد قرار دارد؛ در بجد مستقر شدند و بجد را بعنوان مرکز فعالیتهای تبلیغی خود برگزیدند

    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 87
بازدید دیروز : 6
کل بازدید : 138057
کل یادداشتها ها : 126

نوشته شده در تاریخ 86/10/9 ساعت 8:34 ص توسط محمد فاروق فاروقی بجد


غرّه شهر ذیقعده مطابق 3 می و13 ثور 1306 اقا مجیر وجناب آخوند ملا عبدالعلی مریض شدند  بنده تا صبح نزد ایشان بودم و پشه های زیاد در خانه بنده را اذیت کردند و بنده شب اول ماه را رویت نکردم و در شب دویم که شب چهارشنبه باشد در مسجد الحرام نزدیک حطیم ماه را رویت کردم و اول چشم خود را به بیت الله شریف انداخته در حق جمیع اخوان و اهل بیت و سایر مؤمنین دعا کردم وایمان کامل از حق جل ذکر مسئلت کردم وشب راهم بعد از صرف شام در مسجد الحرام رفته خوابیدم

یوم 3 ذیقعده  دعا کنید که خدایتعالی کسی را کم طالع (کم شانس) وغمگین خلق نکند

هردم افزاید غمی بالای غم                       لشکر غم وا نمی افتد زهم

رویگردان از مــراد آرزو                        پس بدرگاه خدا می آر رو

این صدمه ها و تعرض هایی که بنده از رفقا گوش میکردم از این جهت است که دایم رفیق سفر کرده  را میخواستم و توکل من بخدایتعالی کامل نبود اگر توکلم بخدا کامل بودی اینقدر خوار و ذلیل پیش رفقا نمیشدم هر کار که من میکرده و میکنم بد و ناپسند بود و هر کاریکه رفقا میکنند بنده پسندیده میشمردم و باز هم پایین تر دیواری از من نبود در صورتی که با همه ایشان از روی تواضع رفتار میکردم و هرگونه امری بمن میکردند بجان منت متحمّل میشدم  بنده از روی دل تنگی و محض یاداشت و بمرسوم متداول که هر کس از اهل سواد که مسافت بعیدی را طی میکنند سرگذشت خود را فقط مینویسند بنده را رفقا اوّل از نوشتن این کتاب ممانعت کردند که منویس بنده اباء کرده و قسم یاد کردم که باید حتماٌ این سرگذشت واجب الذکر را بنویسم و باقی فرمایشات شمایان را بجان منت دارم و قبول میکنم - ایشان از راه غرض شمرده و در تفتیش کتاب من برآمده بودند و سرگذشتی که من در باره خود نه در باره کسی دیگری نوشته بودم بخود برداشته بودند وقت عصر یوم مذکور بنده از حرم زودتر آمدم که در فکر شام شوم چرا که همیشه  رفقا شام و چای و نهار مهّیا میکردند و به بنده چیزی نمیگفتند از روی خجالت آمده اظهار داشتم که چه غذا میل دارید که در فکر شوم دیدم که جواب بطور عجیب و طعنه آمیز به بنده میدهند- خداوند تعالی حاضر و ناظر است که از هیچ یک  شکوه وگله نداشته و ندارم فقط سرگذشت خود را نوشته بودم یکی از رفقایم که سر گذشت مذکور را خوانده بودند بقراریکه مطیع دل شان بود تعبیر کرده بودند و خواننده هایم که تقریباٌ چهار نفر بودند از بسته گان و اقوام بنده بودند مثل آخوند ملا عبدالعلی آخوند ملا احمد و آقا مجیر و ملا غلام که هریک برای من پدر چه پدر و برادر بودند- باید که عیب های من را میپوشیدند چرا که آدمی از نسیان و حماقت خالی نمیباشند و آدمیکه خورد سال و نوسفر وکم جرأت بود باید او را در پهلوی خود راه برند چنانکه من گمان میکردم نبود

رویگردان از مــراد آرزو                        پس بدرگاه خدا می آر رو

امروز به اندازة مریضم که خدا می داند اما جرأت ندارم که اظهار کنم که مریضم خود شان نمی بینند که من چیز درست نمیخورم؟ - دعا کنید که خدایتعالی کسی را فقیر خلق نکند اگر از همة رفقا کم پول تر و فقیرتر نمیبودم اینقدر خوار هم نمیبودم کس بیکسان خداست مقدرات  خداوندی را مشاهده کنید بنده در هیچ وقتی اینکار را نمیکردم وقت عصر بلند بود که از مسجد الحرام آمدم به نیت اینکه دست به احوال یکی از رفقایم برسانم چرا که دایم بیچاره گان نان و چای و برنج را نسق می دادند و بنده بیکار تیار کرده میخوردم بدل گفتم که چنین بیحساب است- از پایان کار بی خبر گفتم چای تیار کنم نان را بدهید که ببرم پیش خباز برنج میخورید یا غذای دیگر؟ یکمرتبه دیدم که بمن جوابهای فحش آمیز میدهند چنانکه ذکر شد حکایات بنده را خوانده بودند الغرض که حاجی احمد گفت من از شما سوا میشوم و رفاقت با شما نمیکنم یعنی رفاقت تو را نمیخواهم پسر خاله ام آقا مجیر دیدم که قند وچای را بیرون آورده میگویند که فکر بردارید و دو حصه نمایید یعنی آقا مجیر و حاجی احمد بنده را و آخوند ملا احمد را ازخود میخواهند سوا کنند- بنده گفتم که اگر بسبب بنده آخوند ملا احمد را از خود سوا میکنید هرگز نکنید بنده خود سوا میشوم. آخرالأمر بنده دل را بر جدایی گذاشته و فکر قند وچای برای خود برداشتم باز هم تا اکنون غیر از شای که هر کدام شخص خود شیرینی می اندازد توی استکان خود چیزی دیگر سوا نشده و کجدار و مریز هستیم تا ببینیم که چه خواهد شد آیا از غضب بیرون خواهم آمد یا خیر؟

 



نذر...   





طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ