چنانکه مشهوراست و در نقلهای سینه به سینه آمدهاست بْرزو یکی از نوادگان انوشیروان، قرنها قبل از ظهور و بروز اسلام، کاریز(قنات) بجد را جاری ساخت و بنای این دیار کهن را که در آغاز به نام خود او بْرزو نامیده می شد؛ پی نهاد. در طول قرون و اعصار متمادی و سالیان درازی که بر این دیار تاریخی گذشت؛ همزمان با تحوّل و تطوّر زبان و فرهنگ مردم این سرزمین نام آن نیز، دچار تطوّر شده و نهایتاً به شکل امروزی خود (بجد) درآمد. نگاهی به اسناد مکتوب و مدارک تاریخی موجود بیانگر اینستکه حداقل از هشتصد سال پیش تا کنون در نام بجد تغییری رخ نداده است. هرچند در برهه هایی از زمان بعلّت کثرت وجود علمای برجسته و تراز اول و اولیاء الهی و استقامت سرسختانه و مردانه اهالی آن در ورای باروهای بلند قلعه ایمان و علم در برابر حکّام جور که با سوءاستفاده از قدرت، قصد واداشتن آنها به دستکشیدن از باورها و مرامشان داشتند؛ به برج اولیاءالله اشتهارداشته است. مشهور است که همزمان با فتح خراسان در زمان خلافت سومین جانشین پیامبربزرگ اسلام jحضرت عثمان ذیالنورین(رض) مردم بجد با آغوش باز اسلام را پذیرفتند و از این رو سه تن از یاران پیامبراکرم j که مدفن آنها در بجد قرار دارد؛ در بجد مستقر شدند و بجد را بعنوان مرکز فعالیتهای تبلیغی خود برگزیدند
بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 10
کل بازدید : 138137
کل یادداشتها ها : 126
سرگذشت بیماری خود را درج نمیکنم که اگر درج نمودم از خواندن ونوشتن آن متالم خواهم شد چرا که آدم مریضیکه جرئت نداشته باشد بگوید مریضم –وبخواهد خود برای خود غذا و دوا تهیّه کند – و ولایت غربت هم باشد وبعضی از اسباب های لوازمه مهیِّا نباشد –وهیج یک از اقوام نزدیک حتی که وراث بنده را با خود در خرج شرکت نمیدادند مثلاً حاجی اقا وحاج ملا محمّد با پدر وبرادر خود وحاجی احمد عبدالله با هم شریک بودند وبنده بارها استدعا نمودم بنده را با خود فقط در چای خود شرکت ندادند بعضی از اوقات از چای خودشان میخوردم وحق نداشتم که از خود یک خوراک چای دم دهم یا یک پاره از ذغال خود توی سماوار بیندازم – ودایم در فکر بودم که چگونه در کشتی آینده روز را بسر خواهم برد بحمدالله که چندان بد نگذشت ومدِّت یازده شبا نروز در کشتی بسر بردیم وبحمدالله خوش گذشت –
مگر اینکه مرحوم حاجی ملا احمد را همان شب اوّل (به حسپیتال) دواخانه بردند وچون بنده بحال خود نبودم جناب حاجی ملا عبدالعلی با مرحوم مذکور به حسپیتال رفتند وشب وروز در خدمت انمرحوم ایستاده بوده الحق که خدمت شایسته برای مرحوم کرد – ودر روز 8 ماه صفر یوم شنبه 1346 وقتیکه از کشتی بیرون آمدیم ودر سرای محمّد مولود سکونت گرفتیم وفات نموده جان را بجان سپرده از این تنگنای جهان رو بگلشن سرای جاودان نهاد-
وبنده در دکان رفیق ودوست خود میر عبدالقادر صاحب سکونت داستم ورفقا در سرای مذکور توقف داشتند چندانی بربنده بد نگذشت از فضل خداوند کریم در مراجعت از مکه معظمه بنده تا آنوقت چنان راضی بسر نبرده بودم کسی نبود که بگوید بیا سماوار آتش کن یا قروت بمال یا بیا ایستاده شو که من آتش کنم مگر این بود که هر وقتی که به سرای میآمدم برادرم اقای حاجی آقا مجیر یک کلام پر معنی گوشه داری طعنه آمیز تعارف بنده مینمودند وبنده بخوشی بسر میبردم – واز جناب مذکور این طمع نداشتم امّا از صغار سنّ اگر فحش هم به بنده بدهند نخواهم رنجید