چنانکه مشهوراست و در نقلهای سینه به سینه آمدهاست بْرزو یکی از نوادگان انوشیروان، قرنها قبل از ظهور و بروز اسلام، کاریز(قنات) بجد را جاری ساخت و بنای این دیار کهن را که در آغاز به نام خود او بْرزو نامیده می شد؛ پی نهاد. در طول قرون و اعصار متمادی و سالیان درازی که بر این دیار تاریخی گذشت؛ همزمان با تحوّل و تطوّر زبان و فرهنگ مردم این سرزمین نام آن نیز، دچار تطوّر شده و نهایتاً به شکل امروزی خود (بجد) درآمد. نگاهی به اسناد مکتوب و مدارک تاریخی موجود بیانگر اینستکه حداقل از هشتصد سال پیش تا کنون در نام بجد تغییری رخ نداده است. هرچند در برهه هایی از زمان بعلّت کثرت وجود علمای برجسته و تراز اول و اولیاء الهی و استقامت سرسختانه و مردانه اهالی آن در ورای باروهای بلند قلعه ایمان و علم در برابر حکّام جور که با سوءاستفاده از قدرت، قصد واداشتن آنها به دستکشیدن از باورها و مرامشان داشتند؛ به برج اولیاءالله اشتهارداشته است. مشهور است که همزمان با فتح خراسان در زمان خلافت سومین جانشین پیامبربزرگ اسلام jحضرت عثمان ذیالنورین(رض) مردم بجد با آغوش باز اسلام را پذیرفتند و از این رو سه تن از یاران پیامبراکرم j که مدفن آنها در بجد قرار دارد؛ در بجد مستقر شدند و بجد را بعنوان مرکز فعالیتهای تبلیغی خود برگزیدند
بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 20
کل بازدید : 138304
کل یادداشتها ها : 126
دو رفیق در راهی گذر میکردند تا اینکه به محله کثیف و بدنام شهر رسیدند . یکی از آنها اصرار زیادی داشت که شب در آن محل به عیش و عشرت بگذراند اما آن دیگری با وی مخالفت شدیدی داشته و از او درخواست میکند که از نیت خود دست بکشد . اما متاسفانه نصایح او بر دوستش کارگر نشد و بناچار او را ترک گفته و با خشم و رنجش فراوانی از عمل دوستش داشت از آنجا دور شد .
فکر عمل زشت رفیقش او را بدجوری آشفته خاطر کرده بود ، بنابراین تصمیم گرفت که به معبدی رفته و بسبب اجتناب از گناهی که مرتکب نشده بود تشکر کرده و کمی کتاب مقدس بخواند . اما وقتی به معبد داخل شد ، اصلا نتوانست از فکر رفیقش رها شود و دائم عمل درستی که خود انجام داده بود با کار زشت رفیقش مقایسه میکرد و او را در ذهنش مورد شماتت قرار میداد
از طرفی آن رفیق خطاکار که بسمت یکی از آن اماکن پست گام بر میداشت ، عمل زشت خود را با تقوی و پرهیزکاری رفیقش مقایسه میکرد و بشدت در خود احساس حقارت میکرد
در همین اثنا زمین لرزه سختی بوقوع پیوست و همه چیز و همه کس را به کام زمین فرو برد !
بلافاصله ماموران بهشت و جهنم مشغول کار خود شدند،چرا که سرشان بسیار شلوغ بود . رفیق اول که در منطقه پست شهر جان داده بود توسط کارکنان بهشت از زیر آوار در آورده شد و با احترام خاصی به سمت بهشت هدایت شد . او ناگهان از دور دید که دوست پرهیزگارش در میان چنگال ماموران جهنم اسیر افتاده و کشان کشان به سمت جهنم برده میشود
لذا بلافاصله اعتراض کرد که : بایستی اشتباهی رخ داده باشد . چرا که دوستش را لایق بهشت میدانست اما فرشته به او پاسخ داد که : هیچ اشتباهی رخ نداده و ما فقط دستورات را اجرا میکنیم "
اما او همچنان بر سوال خود اصرا ر میکرد و از مامور بهشت میخواست که برایش ماجرا را توضیح دهد
مامور پاسخ داد : " در لحظه وقوع زلزله هیچ گناهی از سوی تو رخ نداده بود اما فکر تو دائم پیش زهد و تقوی دوستت و معبدی که او در آن مشغول دعا بود ، میچرخید و اما ذهن رفیقت با تحقیر تو و امثال تو ، مدام حول و حوش این فکر میچرخید که چگونه دیگران میتوانند براحتی گناه کنند و راه خطا بپیمایند "
برتر دانستن خود از دیگران کلید جهنم است !