چنانکه مشهوراست و در نقلهای سینه به سینه آمدهاست بْرزو یکی از نوادگان انوشیروان، قرنها قبل از ظهور و بروز اسلام، کاریز(قنات) بجد را جاری ساخت و بنای این دیار کهن را که در آغاز به نام خود او بْرزو نامیده می شد؛ پی نهاد. در طول قرون و اعصار متمادی و سالیان درازی که بر این دیار تاریخی گذشت؛ همزمان با تحوّل و تطوّر زبان و فرهنگ مردم این سرزمین نام آن نیز، دچار تطوّر شده و نهایتاً به شکل امروزی خود (بجد) درآمد. نگاهی به اسناد مکتوب و مدارک تاریخی موجود بیانگر اینستکه حداقل از هشتصد سال پیش تا کنون در نام بجد تغییری رخ نداده است. هرچند در برهه هایی از زمان بعلّت کثرت وجود علمای برجسته و تراز اول و اولیاء الهی و استقامت سرسختانه و مردانه اهالی آن در ورای باروهای بلند قلعه ایمان و علم در برابر حکّام جور که با سوءاستفاده از قدرت، قصد واداشتن آنها به دستکشیدن از باورها و مرامشان داشتند؛ به برج اولیاءالله اشتهارداشته است. مشهور است که همزمان با فتح خراسان در زمان خلافت سومین جانشین پیامبربزرگ اسلام jحضرت عثمان ذیالنورین(رض) مردم بجد با آغوش باز اسلام را پذیرفتند و از این رو سه تن از یاران پیامبراکرم j که مدفن آنها در بجد قرار دارد؛ در بجد مستقر شدند و بجد را بعنوان مرکز فعالیتهای تبلیغی خود برگزیدند
بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 10
کل بازدید : 138139
کل یادداشتها ها : 126
سلام
این سفرنامه در دفترچه ای شبیه به سررسیدهای امروزی نوشته شده که در ابتدای صفحات ان تقویم سال 1306 شمسی به خط خود مرحوم حاج احمد علی حنفی بجد درج شده است ضمنا مطالب داخل پرانتزها توضیحات خودم می باشد ومربوط به سفرنامه نیست
سفرنامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
چون در ایام سعد ساعات در تاریخ 10 رمضان المبارک یوم دوشنبه 1345 مطابق 1305 شمسی و1926 عیسوی از بجد از آستانه بوس حضرت سلطان زید به نیکی و خوشوقتی رخصت شدیم (سوار مُتَر «ماشین» نزدیک مود تحریر شد) – آمدیم به مود در مود قدری توقف کردیم چند نفر از دوستان را ملاقات کرده باز حرکت نمودیم آمدیم سربیشه و از سربیشه گذشتیم با ملا غلام حسین حاجی محمد ملاقات کردیم و غلام حسین حاجی محمود و پسر غلام حسین یوسف بعد از آن راه افتادیم آمدیم بصالح آباد از صالح آباد آمدیم بشوسب(شوسف) و در مسجد شوسب بجماعت نماز خواندیم و حرکت نموده راندیم تا آمدیم به نِه از راه غیر سیر که راه معلوم نبود بسیار کوشش کردیم و راه نما گرفتیم تا آمدیم بحود نِه یکنفر سردارسیک در انجا بود وبیچاره از ما پذیرایی خوب کرد علی الصباح از خواب که حرکت کردیم آب برای ما بدلو(دول.سطل )از چاه بر کشید وضو کرده فریضه الهی را بجای آوردیم چون دیر حرکت کرده بودیم آنروز را روزه نگرفتیم چای میخوردیم که آقا محمدحسین آمدند گفتند زود باشید آمدیم در پای مُتَر(ماشین) آنوقت شَوفِر پدرسوخته کار مُتَر خود را درست کند بعداز آنکه عرابه های(لاستیک) مُتَر را درست کرد ناءب الحکومه او را خاسته بود رفت وبسیار دیر آمد الغرض که خیلی معطل شدیم باز وقتیکه میخواهیم حرکت کنیم راه خرابیست زور فشار زیاد مُتَر را دادیم وبجبر(زحمت) زیاد تا چند ساعت از روز برامد از حوالی نِه خارج شدیم آمدیم نزدیک خیل بلوچ که خوراکشان ملخ بود و در آنجا نهار خوردیم و سراغ آب وضو کردیم ما را بلد دادند که در پس این محل آب است رفتیم سر آب روان وضو کرده اذان گفتیم و نماز ظهر را بجماعت گذاشتیم این مطلب را تحریر نکردم که امدیم به خونیک بعد از نِه آنجا چند نفر آب خوردند.
ایمان ستاره درخشانی است که گاهی در آسمان تیره زندگی تابیده آفاق را روشن میکند بوستان فرح بخشی است که مسافر در حرارت و بادهای سمی صحرا بدان پناهنده شده ودر زیر سایبان آن آسایش می جوید وتنها راهی است که ما را به سعادت دایمی می رساند